سر سازش ندارد با سکوتم، ساز تنهايي کنم با چهار ديوار قفس، ابراز تنهايي چو داغ لاله خشکيده است بر لبهاي لرزانم ز سوز آتش آه درون، آواز تنهايي کند شمع شب افروز شبستان خيال امشب غزل ديوان دردم را حديث راز تنهايي ز اقبال بلند درد، مي دانستم از اول که پاياني نخواهد داشت، اين آغاز تنهايي به دور از، نارفيقان مي کنم با پاي دربندي در اوج آسمان يادها، پرواز تنهايي چه غم دارم اگر ترکم نمود آن ترک شيرازي ز نازش بينيازم کرد، سرو ناز تنهايي به خاطر مي دمد روح حضور خاطراتم را در اين شبهاي بي سوي سحر، اعجاز تنهايي کماني قامت آن صياد بي صبرم که در پيري پي صيد شباب افتادهام، با باز تنهايي