بُرد از دِلم قرار و به قولش عمل نکرد بيمهر، مشکلات مرا ديد و حل نکرد کس را چو من، به جُرم گناه نکرده اش در سوختن نشانه و ضرب المثل نکرد در او کمال عاطفة من اثر نداشت او جور را به مهر و محبت، بَدَل نکرد فهميده بود فاصله افتاده بين ما فکري براي پُر شدن اين گُسل نکرد جانسوز بود زهر جدايي به کام من اين زهر را به وعدة وصلش عسل نکرد بد طالعي نگر، که در اين راه، بخت هم تا با دِلِ شکستة من، از ازل نکرد سرماي يأس از تن من رخت برنبست حوت مرا، گذشت زمانه حَمَل نکرد سنگي زِ منجنيق زمانه رها نشد کان سنگ بيبهانه مرا پاي، شل نکرد آغوش من به روي محبت گشوده بود دستي زِ راه مِهر دِلم را بغل نکرد روح شباب را زِ تن خستهام ربود کاري که کرد با دِل من غم، اجل نکرد