رويشي ديگر

← بازگشت به فهرست اشعار

دست من بر دامنت اي عشق جاري کن مرا مي به جامم ريز و معذور از خماري کن مرا رويشي ديگر دِل تنگم تمنا مي‌کند از خزان دِلگير دِلگيرم بهاري کن مرا ابر چشمان سترون گشته‌ام، باران ببار تشنه تر از هر کويرم، آبياري کن مرا سرنوشت من سر سازش ندارد با سکون قهرمان قصه‌هاي بي‌قراري کن مرا خسته از آواز دِلگير کلاغان گشته‌ام مست از بوي گل و بانگ قناري کن مرا من نه اين شمشير زنگ آلودة امروزيم تيغ صيقل خورده‌ام بردار و کاري کن مرا بر سرم دستي بکش، بال و پرم را باز کن باز هم اي عشق، آن باز شکاري کن مرا در هواي پر زدن آتش گرفتم سوختم همسفر با کوچ مرغان فراري کن مرا در به رويم بسته دور از شهر ياران مانده‌ام در به رويم باز گردان، شهر ياري کن مرا مرگ تدريجي است بودن بي مي و معشوق مست دستگيرم باش و از اين هر دو عاري کن مرا سر به روي شانة شيرين لبي شورآفرين چون گذشته شاهد شب زنده داري کن مرا بار ديگر بازگردانم به دوران شباب دست من بر دامنت اي عاشق، ياري کن مرا