ره آورد يادها

← بازگشت به فهرست اشعار

کجا روم، ز که پرسم جوانيَ‌ام به کجاست چرا زمانه زمامش به دست باد هواست به روزگار گذشته چو باز مي‌نگرم تمام پرسشم از خويش چه و چون چراست زنغمه‌هاي خوش و دلنشين آن دوران به گوشم آنچه که از راه دور مانده صداست سکوت ره زده بر قيل و قال ديروزم دلِ شکسته‌ام امروز خوش به خاطره‌هاست فرو رود به گريبان سرم ز بار غمي که بر دلم زِ ره‌آورد ياد مانده به جاست حسد بَرَم به کسي کو به نعمت نسيان از اين غمي که مرا بر دل اوفتاده رهاست به بيت بيت غزل‌هاي عاشقانه، شباب دلي که خوش به تمنا نمي‌شود دل ماست