اي که رنگينتر ز هر رنگين کماني، نازنين شاهد شهلاترين چشم جهاني، نازنين گوي سبقت را، به نقدِ سبزي چشمان خود از سيه چشمان عالم ميستاني نازنين دِلبران را با تو سنجيدن، قياسي نابجاست زانکه آنان جمله جسمند و تو جاني نازنين گفتمت ماه زمين گردي اگر، کم گفتهام آفـتـابـيتـر ز مـاهِ آسمـاني، نـازنيـن دين و دِل بازندگان را، بيخود و بياختيار هر کجا چون سايه در پي ميکشاني نازنين آنکه بر بُوم خيالـم ميکشيـدم، سالها بينـمت بـيپـرده زيبـاتر از آنـي، نازنيـن نيست حاجت خوبرويان را به خود آراستن بـيخودآرايي، قبـول از امتحـاني، نـازنين کبک رفتاران نميرقصند و ميرقصد، تنت بسکه سيمين ساقي و مويين مياني نازنين چون نسيم باد صحرا گرد، بر دشتِ دِلم با شکرخندِ لبت گُل مينشاني، نازنين با پَر طاووس رنگين نگاهت، گردِ غم از غبـارستـان قلبـم، ميتکـاني، نـازنين با نگـاهِ گاهگاهت، قطـره قطـره، عشق را در سيـاحتگاه چشمـم، ميچکـاني، نازنيـن در حريم عشقبازي، با چو من سرگشتهاي حيف باشد سرکشي و سرگراني، نازنين تا سرِ زلفِ سخن را شانه کش باشد، قلم در بهارستان شعرم، بي خزاني، نازنين تنگ آغوشِ غزلهاي شباب افتادهاي تا نشان از عشق باشد، جاوداني، نازنين