مأمن عيش من اين نيست، مزارم اينجاست داور و دادگـه و چوبـة دارم اينـجـاست آن که بودم به کنارش همة عُمر و نبود در همه عُمر، دمـي را به کنـارم اينجاست آن که ميداشتمش پاس و مرا پاس نداشت و آن که هر دم گره انداخت به کارم اينجاست گرچه زين بيش دِلم ميل به ماندن نکند چه توان کرد، همه دار و ندارم اينجاست با پـر و بـال شکسته، بـه کجـا بگـريزم کانچه بسته است به رخ راه فرارم اينجاست چهـار فصلم همه گـو فصـل زمستـان باشد خاطـرات خوش ايـام بهـارم اينـجاست آن که زد سنگ جفا را به دِل تنگِ شباب و آن که بشکست چنين جام قرارم اينجاست