من اگر هستم، چرا در بين ياران نيستم سرخوش از بزم طربناک نگاران نيستم من اگر هستم، چرا احساس مردن ميکنم ديگر آن آيينة آيينه داران، نيستم من اگر هستم، چرا طبعم خموش افتاده است جاري و جوينده چونان جويباران، نيستم من اگـر هستم، چرا در خلوت تنهائيم همنفس با بوي روحانگيز باران، نيستم من اگر هستـم، چرا ديـوان شعرم بسته شد نـقش پـرداز نـگاه نازداران، نيستـم من اگر هستم، چـرا تنهـاي تنهـا ماندهام همنشين با مطـربان و ميگساران، نيستم من اگر هستم، شباب و شور و حال من کجاست چون گذشته جزء جمع کامکاران، نيستم