چشم مست و نگـاه تـو نابند آينـه دار آتـش و آبـنـد هيچ چشمي، شبيه چشم تو نيست چشمهايـي چنيـن چـه نايابند شود آيا که اين دو عاشق کش کشتـگان را به غمـزه دريـابنـد سر گـذارم به بستـر و بينـم کاين دوتـا چشم رهـزن خوابند در فضـاي خيـال خاطـرِ من مطلـع آفتـاب و مهتـابـنـد اين دو خندانتر از دو لبهايت چون دو قوي نشسته در آبند يا شبيـه دو پـارههاي غـزل غـزل نغـز منـزوي، نـابنـد دِلنشينتر ز شور شعر شباب دِلرباتـر زِ دُر خـوشـابنـد