دوبيتي

← بازگشت به فهرست اشعار

مرا واله و مست خود کرده‌اي و بازيچة دست خود کرده‌اي نداني چه از دست تو مي‌کشد کَسي را که پا بست خود کرده‌اي قطعة خانة اشک بي تو چنگي نمي‌زند بر دِل اين بهاري که مي‌رسد از راه سير در ساحتِ گُل و بستان نيست بي تو، براي من دِلخواه چشم من بي تو خانة اشک است بي تو بر لب نباشدم، جز آه روز من بي رخ تو تاريک است بي تو شبهاي من ندارد ماه در سر من، هواي ديدن نيست نکني گر به روي من تو نگاه با تو خود را شناختم، بي تو نيستـم لحظه‌اي ز خـود آگـاه با حضور هزار غم به شباب شوق ديدار تست، پشت و پناه