تک درخت تيره بختي باز هم گُل کرده است دور دردم باز هم، عزم تسلسل کرده است باز هم انگار دارم روي يخ پا مينهم بد بياري باز دورم از تعادِل کرده است فلک به جُرم وفا چوب بيصدايم زد چه سرنوشت عجيبي، رقم برايم زد به هر که از دِل و جان روي خوش نشان دادم کشيد تيغ و به نامردي از قفايم زد اگرچه سخت، ولي روزگار ميگذرد به ساز اگر نه، به ناسازگار ميگذرد گذر به منزل مجنون نکرد اگر ليلي غمين مباش که ليل و نهار ميگذرد در آستانه هفتاد ويک سالگي چون آب به جويبار و چون باد به دشت از بودن بيهودهام، هفتاد گذشت هفتاد بهار رفت و پائيز رسيد يک دم به مُرادِ دِلِ من چرخ نگشت کرج 12/5/1392