عجب سوال عجيبي، چرا دلم تنگ است وزين عجيبتر اينکه چرا دلش سنگ است چرا فرار از اين تنگناي تنهايي براي هر که روا و براي من ننگ است به پاس ساختنم سوختم سزا اين بود؟ جفا به جاي وفا در کدام فرهنگ است رسيدهاند به مقصد گروه همسفران در اين مسير چرا پاي بخت من لنگ است رسد به پردة گوشم صداي هر سازي زکارگاه قضا و قدر بدآهنگ است چرا ميان من و زندگي و بي دردي خطوط فاصله دور از حساب فرسنگ است خطا چه سر زده از من که از زمان شباب زمانه با دل تنگم هميشه در جنگ است