دري به روي دِل

← بازگشت به فهرست اشعار

گفتم دري به روي دِلم باز مي‌شود گفتم که باز فصل گُل آغاز مي‌شود گفتم ز نو به تار دِلم زخمه مي‌زنم گفتم که کوک باز هم اين ساز مي‌شود گفتم که باز ساحلِ اميدواريم سـرشار از شميم گـل نـاز مي‌شود گفتم حديث عشق، دوباره به يک نگاه هموارتـر، ز لحظة ابـراز مي‌شود گفتم، کنار پنجره، اين پر شکسته مرغ با يک نسيم، يکسره آواز مي‌شود گفتم غمت مباد که عيسادم است، عشق چشم تو، باز شاهد اعجاز مي‌شود گفتم که عُمر شب به درازا، نمي‌کشد روزي کرج، براي من اهواز مي‌شود گفتم اگرچه دور شبابم ز سر گذشت طبعم دوباره مست و غزل ساز مي‌شود