تا نگاهت را، نگاهم، گرم استقبال کرد برق چشمانت زبان شکوهام را لال کرد خودستاييهايت از خود نيز بيزارم نمود خاطرجمع مرا، جورت پريشان حال کرد ساحر چشم سياهت با همه ناباوري بسکه جادو ريخت در جامم، مرا اغفال کرد دوست دارم را زبان هرزه و هر جائيت در کتاب خاطرات من، دروغ سال کرد بسکه ناسنجيده گرداندي شراب ناز را سينهام را نفرتي از عشق مالامال کرد تلخ زهري ريخت در کامم، دو رنگيهاي تو خاطرم را خسته از اين جوهر سيال کرد همنشيني با تو در دوران کوتاه شباب مرغ جان خستهام را بيپر و بيبال کرد