يک عُمر در آغوش خيالت گذراندم از ياد همه رفتم و با ياد تو ماندم شور غم تو، شهره به ديوانگيم کرد گيسوي کمند تو، به زنجير کشاندم يک عُمر به جان تو قسم، باز دِلم را در عالم رويا به هواي تو پراندم تا عطر خيالت به من الهام نبخشيد بيتي نسرودم، غزلي ناب نخواندم از خانة ويران دِلم، گرد غمت را جز با پر طاووس خيالت نتکاندم سعي من سرگشته نشد، رهزن تقدير بر دامن تو، دست دعا هم، نرساندم من پير ز بگذشتن ايام نگشتم شبهاي فراق تو به اين روز نشاندم با پنجة بيداد تو، در شور شبابم ديوانه شدم، داد زدم، جامه دراندم