آمدي، آتش زدي، رفتي، رها کردي مرا با نگاهي راهزن از من جدا کردي مرا ديگر از من، بعد از اين،زان صبر ايوبي مپرس بيوفا، با بيقراري آشنا کردي مرا در دِل امواج درياي پريشان خاطري سرنشين کشتي بيناخدا کردي مرا ذره ذره ذوب گشتم، آتشت پُرتاب بود عاقبت محکوم مرگي بيصدا کردي مرا فرصت تصميمگيري را گرفتي از کفم دست در زنجيرم و پا در هوا کردي مرا در حقيقت بَعدِ از زين بر زمين افکندنم خوار در چشم غريب و آشنا کردي مرا بزم گلها بود، ميدان غزل پردازيم شاعر شوريدة شهرِ بلا کردي مرا تا به دار غم کني دَيَّارم، از دور شباب مبتلاي مِحنتي بيمُنتَها کردي مرا