خواب زندگي

← بازگشت به فهرست اشعار

عُمر طي شد، روي آرامش نديدن، تا به کي بار ناکامي، به دوش دِل کشيدن، تا به کي از درخت آرزو، با يک جهان اميد و عشق بعد عُمري باغباني، بَر نچيدن، تا به کي از جفاي مردم بي‌درد، با دردي گران تارِ تنهايي به گرد خود تنيدن، تا به کي بي‌گمان اين زنده بودن، زندگي کردن نبود زندگي را، در خيال و خواب ديدن، تا به کي صبر هم اندازه‌اي دارد، توانم طاق شد زهر از جام شکيبايي چشيدن، تا به کي کوه بودم، هيچ توفاني، نمي‌کندم ز جا با نسيمي، پاي در دامن کشيدن، تا به کي کاش مي‌شد آشيان بندم اقامت را شبي هر زمان از گوشة بامي پريدن، تا به کي بر لبم جان آمد از اين ساز تنهايي زدن اين همه درناي ناکامي دميدن، تا به کي سوختم، امّا نسوزاندم، نمي‌دانم چرا ناز بيجا از دِلازان کشيدن، تا به کي پير گرديدم ز بيداد بد انديشان، شباب ناروا از اين همه ناکس شنيدن، تا به کي