خميازه

← بازگشت به فهرست اشعار

نفس باقيست، برخيز و هواي تازه پيدا کن براي برگ‌هاي پرپرت، شيرازه پيدا کن رها گرديدن از بُن بست ها، ديري نمي‌پايد کمر بشکن از اين ديوارها، دروازه پيدا کن کم و بيشت از اين پيمانه هاي بيش و کم باشد براي شادي و شنگوليت، اندازه پيدا کن خماري آورد، مي از خم خلوت، کشيدندنها خمي ديگر به عزم دوري از، خميازه پيدا کن رُخ زرد از خجالت لايق مردان نمي‌باشد براي گونه از گلزار غيرت، غازه پيدا کن به گمنامي کشاند، مرد را عزلت گزيدن‌ها شباب شاعران شهر شو، آوازه پيدا کن