خدانگهدار

← بازگشت به فهرست اشعار

فداي چشم سيه مست عاشق آزارت دوباره داغ دِلم، تازه شد به ديدارت مرا به دور جواني کشاند، بار دگر نسيم ياد تو و خاطرات بسيارت به سايه روشن آن روزهاي رؤيايي که دست عشق، دِلمرا کشيد بردارت و با شکفتن طبعم به باغ عشق تو، کرد مرا به دِلشدگي، نقشبند اشعارت به تن اگر چه جدا از تو روزگارم کرد به نقد جان شده‌ام نازنين خريد‌ارت به آن نگاه نخستين، که کرد تا به ابد مرا به شيوة دِلدادگان گرفتارت اگر هنوز نفس مي‌کشم، نگاهم داشت ز سنگ حادثه‌ها، اشتياق ديدارت در آن دقايق از هم جدا شدن به شباب سپر ز تير بلا شد، خدا نگهدارت