خانه به دوش

← بازگشت به فهرست اشعار

تو چه داني، چه ز دست تو کشيدم افسوس روز راحت به خدا بـا تـو نـديـدم افسوس رفت با بودن تو، آنچه که بود از کف من با تو بيهوده به هر سوي دويدم افسوس راست ‌قامت تري از خويش نمي ديدم، ليک زير سنگيني بار تو، خميدم افسوس ديگران بر سر خوان من و من خانه به دوش زهر از نيش زبان تو، چشيدم افسوس تا نپاشد ز هم اين کلبة طوفان زده‌ام سبدِ نازِ ترا جمله خريدم افسوس تو جفا کردي و من با تو، مدارا کردم تو بريدي ز من و من نبريدم افسوس نکشيدي دمي از دامن خودخواهي، دست تا از اين خانه به در پا نکشيدم افسوس عاقبت جان مرا، بر لب من آوردي تا بدانجا که به جان از تو رسيدم افسوس لحظه‌اي نيش زبان تو نيفتاد، زکار جامة صبر به تن، تا ندريدم، افسوس آمد آن روز که با بال و پري بشکسته از کُله گوشة بام تو، پريدم، افسوس عهد کردم پس از اين نام تو بر لب نبرم تا بود قطره خوني به وريدم، افسوس نه به خود رحم نمودي نه جگر گوشة خود نه خجل از من و نز موي سپيدم، افسوس رفت شيريني شبهاي شباب از يادم از زبان تو، ز بس تلخ شنيدم، افسوس