فکر ميکردم که انساني تو، امّا حيف حيف در خط احساس و عرفاني تو، امّا حيف حيف فکر ميکردم که پيدا گشته، گُم گرديدهام وعده ميدادم به دِل، آني تو، امّا حيف حيف فکر ميکردم، رفيق نيمه راهم نيستي بر سر ميثاق ميماني تو، امّا حيف حيف فکر ميکردم کزين پس عاشق و معشوق وار در تن احساس من جاني تو، امّا حيف حيف فکر ميکردم به دشت آرزوهاي دِلم عطر آب و بوي باراني تو، امّا حيف حيف فکر ميکردم، پس از عُمري به سختي طي شدن عافيت را قدر ميداني تو، امّا حيف حيف فکر ميکردم، ز احساسم خبر خواهي شدن ز آنچه ميکردي، پشيماني تو، امّا حيف حيف فکر هرگز من نميکردم که با اين سن وسال همچو نوسالان هوسراني تو، امّا حيف حيف با همه دردي که داري، باورم هرگز نبود دشمن دارو و درماني تو، امّا حيف حيف فکر ميکردم که با آن پنجة نقشآفرين باغ و بستان و گلستاني تو، امّا حيف حيف مِهر ورزيدم، وفا کردم، وَ باور داشتم پاي بند عهد و پيماني تو، امّا حيف حيف فکر ميکردم که از ديوان احساس شباب شمه اي با عشق ميخواني تو، امّا حيف حيف