چه سخت ميگذرد زندگي، بيا اي مرگ بنه جواز رهايي به کف مرا، اي مرگ بيا به ياري دِل خستگان و دستم را بگير، تا که نيفتادهام ز پا، اي مرگ بزن به تار دِلم زخمههاي آخر را که ساز خسته ندارد دگر صدا، اي مرگ به هر دري که زدم، بسته بود، مردي کن در رهايي از اين در به من گشا، اي مرگ جفا کشيدم و لب را به شکوه نگشودم به جُرم آن که نکردم به جز وفا، اي مرگ جمال کعبة مقصود را نديدم، حيف به جان رسيدم از اين سعي بيصفا، اي مرگ ز خط جور فزوتر به جام طاقت من بريخت ساقي دوران مي جفا، اي مرگ شباب رفت و به پيري رسيدهام، تا کي کنم به بوي وصالت، خدا خدا، اي مرگ