دِلم را صيد آب و دانة خود کرده اي، امشب تنم را تکيه تکيه گاه شانة خود کرده اي، امشب ميان خواب و بيداري، پرستوي نگاهم را اسير نرگس مستانة خود کرده اي، امشب چه سرّي داشت اين سودا که پير عقل و هوشم را خريدار گُل و گلخانة خود کرده اي، امشب چه شد کاين شاعر فرزانه را با مشق ليلايي زِ مجنون بيشتر ديوانة خود کرده اي، امشب پس از يک عُمر، ره گم کردن و بيراهه گرديدن مرا راهي به خلوت خانة خود کرده اي، امشب تو اي شيرين تر از عشق و جواني، جام چشمم را به افسون نگه، پيمانة خود کرده اي، امشب گرانتر گوهر گنجينة دور شباب من چه خوش جا در دِل ويرانة خود کردهاي امشب