تکرار ناکامي

← بازگشت به فهرست اشعار

نمي‌دانم چه بايد کرد، با اين بدبياري‌ها و تا کي ساخت بايد با چُنين ناسازگاري‌ها کجا شد رونق بازار گرم مهر ورزيدن به نوميدي رسيدم ز آن همه اميدواري‌ها دِلم درياي خون گرديد، از تکرار ناکامي رمق بگرفت از چشمانم اين چشم انتظاري‌ها نديدم کورسويي ره گشا، از کوکب بختم نبُردم سودي از سوداي اين اختر شماري‌ها فريبي آشکارا بود دِل بستن، ندانستم به مقصد کي رساند بار را اين ني سواري‌ها سترون گشت ابر چشمم از بسيار باريدن نديدم سبزه‌اي، سر برزند زين آبياري‌ها تعجب نيست گر شد از جواني، دفتر شعرم به قول دوستان، ديباچة دِل بيقراري‌ها پس از بشکستن عهد شبابم، شعله بر جان زد فراق دوستان و ياد دور غم گساري‌ها