تکرار مکرّر

← بازگشت به فهرست اشعار

باختن‌هاي مکرّر، باز هم تکرار شد بار ديگر، بدبياري بر سرم آوار شد خواستم تا بازي تقدير را بر هم زنم حيف، امّا چون هميشه، چاره‌ام ناچار شد بار ديگر از طفيل دولت در خواب بخت راه گرد غم نشستن بر رُخم، هموار شد بهره مندي نيست در تقديرم از بزم بهار باز هم پاي دِلم پامال زخم خار شد قاصد نوروز دارد حلقه بر در مي‌زند خانه ام را در، ز بد اقباليم، ديوار شد عهد بستم بارها، دِل کندن از اين عُمر را هر زمان دِلبستگي‌هايم، طناب دار شد بس غم آمد بر سر غم، از همان عهد شباب گل ز باغ آرزوها چيدنم، دشوار شد