تور محبّت

← بازگشت به فهرست اشعار

راه فرار، بر رخ من وا نمي‌کند چشمان تو که با دِل من تا نمي‌کند ديريست تير درد زِ هر در که مي‌رسد جز در سکوت سينة من جا نمي‌کند امشب دخيل بسته دِلم، بر ضريح عشق عشق است و معجزي که مسيحا نمي‌کند آب از سرم گذشت بيا هرچه باد باد با پير عقل، عشق مدارا نمي‌کند چنگي که زد به تار دِل من، نگاه تو با سيم ساز، زخم نکيسا، نمي‌کند اين ماهي فتاده به تور محبّتت ديگر هواي ديدن دريا نمي‌کند تير بلا ببارد اگر بر سرش، شباب عشق تورا، به جان تو حاشا نمي‌کند