دلنشين است براي دل من تنهايي نيست آري به خدا مشکل من تنهايي بارها کِشتم و شد بار دگر وقت دِرو حاصل کشتة بيحاصل من تنهايي به نظر ميرسد انگار که از روز ازل بسرشتند به آب و گِل من تنهايي در دل موج بلاخيز حوادث، همه جا هست آرامترين ساحل من تنهايي هست عنوان وفادارترين مهماني که زند سر به من و منزل من تنهايي آنقدر در گذر خاطرهها ميگردم که نگردد به قفس قاتل من تنهايي هست روي طبق شعر به ديوان غزل هدية قابل و ناقابل من تنهايي شکوه از بخت ندارم، اگر از عهد شباب شد به هر در که زدم شامل من تنهايي (کرج 7/1/1399 در قرنطينة کُرونايي)