تلنگر نگاه

← بازگشت به فهرست اشعار

به شکوه و شور مستي، به شب و شراب چشمت به تلنگر نگاهي شده‌ام خراب چشمت به دو چشم نيم خوابت، نرود به خواب چشمم نکند شبي بيايد غم من به خواب چشمت اگر اوفتاده‌ام من به چنين سياه روزي ورقي به گريه خواندم شبي از کتاب چشمت چه شود همان که نقشت، بکشيد در نگاهم ز من شکسته نقشي، بکشد به قاب چشمت به کبوتر دِل من، تو بگو، کجا گريزد که بر آن گذر نيفتد، نظرِ عقاب چشمت نه عجب اگر خموش است، زبان عقل اينجا به جز از جنون ندارد خبر از حساب چشمت نروند سوي گلشن پي گل، گلاب گيران بِوَزد اگر نسيمي زِ رَه از گلاب چشمت نه ز سيل مي‌هراسم، نه بُوَد غمم زِ توفان من دِل شکسته دِل را زده‌ام به آب چشمت به فداي چشم مستت،بزنم، بکُش، بپيچان سررشتة دِلم را تو به پيچ و تاب چشمت ز افق ستـاره‌اي سـر نزنـد، اگـر برآيد چو نسيم صبح خيزان، گل آفتاب چشمت غزلم رهي ندارد به گذشت روزگاران که به شامگاه پيري، شده‌ام شباب چشمت