تلخ و شيرين

← بازگشت به فهرست اشعار

هستم اما هيچ کس از من نمي‌گيرد سراغي مانده ام مانند از چشم بهار افتاده باغي مانده‌ام در برگ ريز زندگي، تنهاي تنها ني دِلي از بهر ماندن مانده ديگر ني دماغي مانده‌ام مانند دِل خوش کرده پير باغباني با صداي ساز سرما کوک و پرواز کلاغي مانده‌ام مانند ره گم کرده‌اي کز شوربختي شب رسيده است و ندارد ره به سوسوي چراغي مانده‌ام مانند نارو خورده‌اي کز نارفيقان مانده بر کنج دِلش دردي و اندوهي و داغي در خمار افتادم و دانم نخواهد داد ديگر ساقي ميخانه تقدير بر دستم اياغي با مرور خاطرات تلخ و شيرين شبابم مانده‌ام در حسرت کامي و کنجي و فراغي