بـا آسمـان ابـري چشمـش در جـادهاي غبـار نـشستـه زانـوي غـم گـرفتـه در آغـوش مـردي بـه انتـظار نشستـه بـا درد، آشـنـاي قـديمـي بـا نـالـه، اشک، آه، صميـمـي روز رهـا شـدن ز قـفس را شبـهاست بـيقـرار نشستـه مبهـوت بـيبهانـة مـانـدن مأيـوس از نشانـة مـانـدن در گوشهاي ز جمع شمـا دور چـونـان شکستـه تـار نشسته مـردي از آنـچه رفتـه پشيمـان وز آنچـه پيـش روست، پـريشان خامـوش در ميـانة مستـان خميـازه کش، خمـار نـشستـه دِلگيـر از تـداوم پـاييـز در بـرگ ريـز عُمر، غـم آويـز چشـم انتـظار رويـش ديـگـر تـا خنـدة بهـار نـشستـه خيـر از شبـاب عُمر نـديـده بـرگـي ز شـاخ عيـش نـچيـده در غـربت غـروب رهـايـي چـون لالـه، داغـدار نـشستـه