خبر اين بود، که از من، خبري ميخواهد خبري باخبر از بيخبري ميخواهد چه بگويد زِ جواب خبر، آن بيخبري که نشاني ز خودش، از دگري ميخواهد ساکن کوي سلامت، خبر روز خوش از بيدِلِ شب زدة دربهدري، ميخواهد آن که هرگز، گله از گرية جانسوز نداشت خنده از لالة خونين جگري ميخواهد از درختي که، ز بيداد خزان خشکيده است تري و تازگي و برگ و بري ميخواهد پاي در بند به کنج قفسم، کرد رها آن که، پرواز، ز بي بال و پري ميخواهد آن که آتش شد و پر زد به دِل تنگ شباب از دمش، رايحـة شعـر تـري ميخواهد