بهار است و فصل شکوفا شدن

← بازگشت به فهرست اشعار

بيا تا به عيش و طرب، سر کنيم زِ جور زمان شکوه کمتر کنيم به دست من و تست، هر نيک و بد حقيقت همين است، باور کنيم به اميدواري، گُلِ يأس را ز شاخه بچينيم و پر پر کنيم علي‌رغم توفان، بطِ سينه را به درياي شادي شناور کنيم به گفتن اگر غم، سخن ساز کرد بگيريم زين گوش و زان در کنيم بهار است و فصل شکوفا شدن تأسي به سرو و صنوبر کنيم رمق از تن شب بگيريم و باز مي مهرورزي به ساغر کنيم بگوئيم زان روزهاي بلند بخنديم و گوش فلک، کر کنيم به نرد وفا باختن، فتنه را ز ميدان برانيم و ششدر کنيم از آن خُم که نامش خُم عاشقي است به کام دل و ديده، لب‌تر کنيم نمي پايد اين دور، دل شاد، دار مبادا ز بد، رو به بدتر کنيم کُرونا، حريفي خطرناک، نيست اگر خانه را، سدّ و سنگر کنيم بدين شيوه اين آتش فتنه را فنا کرده و خاک بر سر کنيم زمان قرنطينه، سر مي‌رود چرا خاطر خود، مکدّر کنيم رسد باز آن روزگارانِ خوش که ديوارها را ز نو در کنيم طلسم شب تار، بشکستني است بيا فکر فرداي بهتر کنيم فقط عشق را، عشق را، عشق را به هر جا که هستيم باور کنيم به ساغر زدن از سبوي شباب دَمِ بي غمي را مکرّر کنيم (کرج 17/1/1399 در قرنطينة خانگي)