به خويش برگشتن

← بازگشت به فهرست اشعار

گمان نداشت، که روزي به خويش برگردم رَجَز بخوانم و آمـادة خطر گـردم گمان نداشت، به امداد کارساز قضا به کام ديده و دِل، فاتحي قدر گردم گمان نداشت که دِل برکنم ز ديدارش به عزم زنده شدن عازم سفر گردم مرا که شهره به افسردگي شدم در شهر به جان گرفتن و سرزندگي سَمَرگردم گمان نداشت، علي‌رغم برگ ريز خزان دوباره سبز شوم، باز بارور گردم کَسي که کرد چو شب روزهاي عُمرم را گمان نداشت، کنون شاهد سحر گردم همان که آتش ذوق مرا فروکش کرد گمان نداشت که يک روز شعله ور گردم دوباره باز کنم، دفتر شبابم را غزلسراي توانـاي شعـرتـر گـردم