باورم نيست که رفتي و نيايي ديگر شعر همراهيمان را نسرايي ديگر باورم نيست که از باغ بلور نگهت به رُخم پنجره اي را نگشايي ديگر ياورم نيست که با خندة شيرين لبت زنگم از آينة دِل نزدايي ديگر باورم نيست که ياد من بي دِل نکني هوشم از سر به نگاهي نربايي ديگر بي تو من قافيه را باختهام، باور کن باورم نيست به من رُخ ننمايي ديگر باورت باد ندارد دِل سرگشتة من جز تمناي غمت راه به جايي ديگر تو نبودي که شب و روز به من ميگفتي نکند دِل بسپاري به هوايي ديگر تو نبودي که به صد قيد، قسم ميخوردي به خدايي که جز او نيست خدايي ديگر تا زمين است و زمان است، نزايد چو شباب مادر شعر و سخن، نغمه سرايي ديگر چه خطا رفت که رفتي و رهايم کردي به سراغم به گناه چه نيايي ديگر