بدر اميد هلالي است، ببار اي باران زخم، چرکين و چگالي است، ببار اي باران سبز گرديدن و سر بر زدن از سينه خاک خواب ديدم که خياليست، ببار اي باران همه جا را عطش آتش زده از شومي بخت همه جا جاي تو خاليست، ببار اي باران گل جدا سوزد و پروانه جدا شمع جدا جرم اين جمع زلاليست، ببار اي باران سنگ فتنه است و کلوخ افکن قابيل فلک سپر از جنس سفاليست، ببار اي باران شتک افکنده به رخسارة گل خندة خار زير پا هم گل قاليست، ببار اي باران با به زنجير به کنج قفس افتادن شير حال اين بيشه شغالي است، ببار اي باران بايد استاده بميرند درختان بلند حکم از نوع قتاليست، ببار اي باران شوق کشت است و غم فاصله تا فصل درو ترسم از تنگ مجاليست، ببار اي باران آذر افتاده در آبان خبري نيست ز مهر تير تقديم اهاليست، ببار اي باران اين که بغضش به گلو، راه به فرياد زده است اهل اين دور و حواليست، ببار اي باران آسمان دلش آکنده ز درد است و ز داغ بختش از بيخ زغاليست، ببار اي باران قطرهها جمع به صحراي جنون گرديدند وقت دريا شدن عاليست، ببار اي باران جمعه بازار وفا، سخت کساد است شباب عشق بي وارث و واليست، ببار اي باران