هنوزم آسمان ابريست، باراني نميبارد نم اشکي که شويد گرد داماني، نميبارد در اين باغ به غارت رفته، جز بوي پريشاني نسيم تازهاي بر برگ لرزاني، نميبارد دگر از آسمان سينة عيسادمي، ديگر دمي تا بردمد بر جسم ها، جاني نميبارد مداوا را، اميدي نيست، مزمن گشته بيماري خبر از بارش درد است، درماني، نميبارد شب سنگين، زسرها مي پراند خواب شيرين را نسيم صبحي از چاک گريباني، نميبارد سترون گشت ابر طبع شاعر، خشکسالي را دگر شعرتري بر برگ ديواني، نميبارد ز شور شعر شيرين شبابم، بهر مشتاقان نگارستان، بهارستان، گلستاني، نميبارد