به شعرم شور چشمت، واژهها را وام ميبخشد نگاهت نم نمک بر طبع من الهام ميبخشد به سوداي غمت سوگند، در بند تو افتادن مرا برگ رها گرديدن از هر دام ميبخشد ندارم بال پر بگشودن از ميخانة چشمت نگاه باده گردانت به دستم جام ميبخشد نسيم ياد تو با اين همه دِل وا پس افتادن توان بي غمي از غصة ايام ميبخشد اميد بار ديگر ديدنت در اوج نوميدي نويد زنده بودن را به دِل پيغام ميبخشد گناه از ديدة من نيست دنبال تو گرديدن خط حسنت به مشتاقان صلاي عالم ميبخشد من آن رند خراباتيِ عالم سوز بدنامم که نَرد عشقبازي با تو برمن نام ميبخشد هواي ساحل آبي چشمانت در اين دريا به هر توفان سواري مثل من آرام ميبخشد به مهماني لبخندت بخوان برق نگاهم را که شيرينتر ز شهد بوسه بر من کام ميبخشد به شبهاي شبابم ميکشاند شوق ديدارت تماشاي تو بر من شور بيهنگام ميبخشد