افسون نگاه

← بازگشت به فهرست اشعار

به افسون نگاهي دِل رُبا، آهسته، آهسته شکستي قامت صبر مرا، آهسته، آهسته نگاه گاه گاهت، رهزن خواب و خيالم شد شدم با شوربختي آشنا، آهسته، آهسته به قصد هستيم با شيوة نامردمي، هردم کشيدي تيغ بيداد از قفا، آهسته، آهسته اسيرم کردي و با غمزه هاي ناز خود بستي به رويم راه هر چون و چرا، آهسته، آهسته زدستم بر نيامد، تا به دامانت زنم دستي به دنبال تو افتادم ز پا، آهسته، آهسته تو با ساز مخالف کوک کردنهاي خود، کردي مرا از جمع دِلخواهان جدا، آهسته، آهسته به کامم تلخ کردي شور شيرين شبابم را نفس از من گرفتي، بي صدا، آهسته، آهسته