از ناله تا فرياد

← بازگشت به فهرست اشعار

دوستت دارم، اگر چه دوستدارم نيستي چشم ياري از تو دارم، گرچه يارم نيستي باخبر با ديدنت مي‌گشتم از فصل بهار بي‌وفا دربند برگشت بهارم نيستي چشم‌هايم انتظار ديدنت را مي‌کشند گرچه مي‌دانم دگر چشم انتظارم نيستي دل به ديدار تو خوش کردم، نمي‌دانم چرا برده‌اي از من قرار و بي‌قرارم نيستي درد تنهايي، نمي‌داني چه با من کرده است حال و روزم را نمي‌بيني، کنارم نيستي ديگر آن آتش به جان افکن که با يک شاخه گل سبز مي‌شد بر سر هر رهگذارم نيستي کوه غم را روز و شب با تيشة جان مي‌کنم آه اي شيرين‌تر از شيرين، شکارم نيستي ناله‌ام از دست دل آزردنت فرياد شد بشنوي تا شکوه‌هايي کز تو دارم نيستي آتشي، امّا به قول مردم اين روزگار تا نسوزي هستيم، در اختيارم نيستي آگه از کوچ شبابم هستي امّا شاهد آه آتش بار و اشک آشکارم نيستي