احساس جواني

← بازگشت به فهرست اشعار

بـا تـو احساس جواني مي‌کنم در کنـارت زنـدگاني مي‌کنم شعر خود را، بـا خـط زيبـاي تو مانـدگار و جـاودانـي مي‌کنـم قصـة پُـر غصـة انـدوه را بـا خيـالت بايگانـي مي‌کنـم قايـق دِل را به تـوفان مي‌زنـم بـا دو دستت بادباني مي‌کنـم پـرده بـر مي‌دارم از سـرِّ درون راز عشقـم را جهـاني مي‌کنـم تا بمانـد خنـده بر روي لبـت آنچه دانـم و آنچـه دانـي مي‌کنم با گُل و گلواژة شعر شباب دامنـت را گُل فشـانـي مي‌کنـم