احساس آسودن

← بازگشت به فهرست اشعار

به فريادم برس، اي عشق، اي انگيزة بودن که بودن بي تو معنايي ندارد غير نابودن هواي آشيان دارم، مرا اي عشق، ياري کن دِلم پر ميزند در آرزوي بال بگشودن بِدَم در جسم سردم، روح گرم زندگاني را که بي‌بود تو، نابودن ندارد فرق با بودن نمي‌خواهم ز دريا دور باشم، مرغ طوفانم دِلم در سينة دريا کند احساس آسودن به گوشم جز حديث عشق، پندي در نمي‌گيرد بگو با عقل، بس کن تا به کي بيهوده فرمودن اگر دِل باختن جُرم است و زندان پشت سر دارد به زندانم بيفکن، دوست دارم دامن آلودن بيا اي عشق، برگردان به من شور شبابم را که آسان نيست بي تو، اين ره دشوار پيمودن