چه مي شد يا در اين ره بخت با من همسفر ميشد و يا کوتاهتر، عُمر من از عُمر شرر ميشد چه ميشد داستان کهنة با غم به سر بردن چو ياد روزهاي شادماني، مختصر ميشد چه ميشد، چون نماز صبح سنگين خوابها، هردم به سير سرنوشت من، قضا، حکم قدر ميشد چه ميشد، گر خزان آزرده باغ آرزوهايم به امداد نسيم نوبهاران، بارور ميشد به تنگ آمد دِلم از اين همه تکرار بيحاصل خدا را، کاش يکسان زندگي کردن، به سر ميشد چه ميشد بار ديگر عشق ساقي ميشد و ما را به دنبال خُماريها، لبي از بادهتر ميشد به جاي اين همه ساز مخالف کوک کردنها به بزم بيدِلان تار موافق، نغمه گر ميشد شباب اين آتش پنهان به زير خاک و خاکستر به توفان به پا از برق چشمي، شعلهور ميشد